پيرمرد درويش عارفي به نام «بابا عزيز» در بيابان به سوي مقصدي در حركت است. او كه نابينا است و پياده طي طريق مي كند، نوه ي خود را كه دختربچه اي ۷ ساله به نام «ايشتار» است به همراه دارد تا دستگير و راهنمايش باشد. ايشتار در طول راه، همواره سؤالهايي از بابا عزيز مي پرسد و بابا عزيز كه علي رغم نابينايي و كهنسالي كاملاً هوشيار است به سؤالات او پاسخ مي گويد. از خلال پرسش و پاسخ هاي بابا عزيز و ايشتار، فهميده مي شود كه بابا عزيز، به سمت يك گردهمايي مي رود كه نه او و نه هيچ كدام از شركت كنندگان گردهمايي، از مكان و زمان دقيق آن اطلاعي ندارند، گردهمايي بزرگ درويشان كه هر ۳۰ سال يك بار برپا مي شود. در طول مسير، بارها، ايشتار از همراهي بابا عزيز خسته مي شود و حتي پيش مي آيد كه به دنبال كسي مي گردند كه ايشتار را برگرداند، ولي ايشتار تا پايان، بابا عزيز را همراهي مي كند. بابا عزيز براي ايشتار از سرگذشت شاهزاده اي مي گويد كه وقتي بابا عزيز كودك بود و همراه پدربزرگش به همين گردهمايي مي رفت، با او مواجه شده بودند. شاهزاده اي كه اطرافيان خود را رها كرده و شب ها و روزهاي بسيار، در كنار يك بركه، با حقيقتي كه در آب بركه مي بيند عاشقانه صحبت مي كند. (سرگذشت شاهزاده به وسيله تصوير بيان مي شود.) بابا عزيز و ايشتار به
راه خود ادامه مي دهند و در اين امتداد، با افراد و حوادث مختلفي رو به رو مي شوند. آنها با زيد روبه رو مي شوند. مرد جواني ، كه در مسابقه ي قرائت قرآن برنده شده بوده است و به واسطه ي شركت در مسابقه قرآن در يك كشور خارجي، با حوادثي رو به رو شده كه او را هم در مسير گردهمايي درويشان قرار داده است. زيد مي خواهد در گردهمايي، شاعر درويشي را كه مجذوب شعرهايش است، پيدا كند. گوشه هايي از سرگذشت زيد به تصوير كشيده مي شود. آنها در ادامه ي راه با عثمان برخورد مي كنند و از طريق سرگذشت عثمان كه به تصوير كشيده مي شود با حسين و حسن آشنا مي شوند. سرگذشت عثمان (جوان فقير نامه بر) از رسيدن او براي مدتي كوتاه به آرزوهايش و بعد جداشدن و در حسرت آنها ماندن حكايت مي كند. آرزوهايي كه فقط مادي و دنيايي بوده اند. حسين شاگرد خوشنويس و دوست عثمان است، جوان آرمانگرايي كه نااميدانه در پي كمال است. حسن برادر دوقلوي حسين و از نظر اخلاقي در نقطه ي مقابل اوست. و گاه در حال عياشي ديده مي شود. بابا عزيز و ايشتار به راه خود ادامه و با نور رو به رو مي شوند. نور هم دختر جواني است كه به دنبال پدر شاعرش در پي راهيابي به گردهمايي درويشان است. شاهزاده، زيد، نور، حسن، حسين و عثمان كه بخش هايي از سرگذشت هايشان به تصوير كشيده شده، هر كدام با حوادثي، با گردهمايي درويشان ارتباط پيدا كرده و در پي رسيدن به آنند. مشخص نيست از تمام آنهايي كه در تكاپو براي رسيدن به گردهمايي بودند، كدام يك در آنجا حضور دارند. حلقه ي درويشان در حال چرخيدنند. گويي اين حركت، آنها را به سوي ستارگان مي برد.
برگرفته از (با اندکی تغییر): www.sourehcinema.com
راه خود ادامه مي دهند و در اين امتداد، با افراد و حوادث مختلفي رو به رو مي شوند. آنها با زيد روبه رو مي شوند. مرد جواني ، كه در مسابقه ي قرائت قرآن برنده شده بوده است و به واسطه ي شركت در مسابقه قرآن در يك كشور خارجي، با حوادثي رو به رو شده كه او را هم در مسير گردهمايي درويشان قرار داده است. زيد مي خواهد در گردهمايي، شاعر درويشي را كه مجذوب شعرهايش است، پيدا كند. گوشه هايي از سرگذشت زيد به تصوير كشيده مي شود. آنها در ادامه ي راه با عثمان برخورد مي كنند و از طريق سرگذشت عثمان كه به تصوير كشيده مي شود با حسين و حسن آشنا مي شوند. سرگذشت عثمان (جوان فقير نامه بر) از رسيدن او براي مدتي كوتاه به آرزوهايش و بعد جداشدن و در حسرت آنها ماندن حكايت مي كند. آرزوهايي كه فقط مادي و دنيايي بوده اند. حسين شاگرد خوشنويس و دوست عثمان است، جوان آرمانگرايي كه نااميدانه در پي كمال است. حسن برادر دوقلوي حسين و از نظر اخلاقي در نقطه ي مقابل اوست. و گاه در حال عياشي ديده مي شود. بابا عزيز و ايشتار به راه خود ادامه و با نور رو به رو مي شوند. نور هم دختر جواني است كه به دنبال پدر شاعرش در پي راهيابي به گردهمايي درويشان است. شاهزاده، زيد، نور، حسن، حسين و عثمان كه بخش هايي از سرگذشت هايشان به تصوير كشيده شده، هر كدام با حوادثي، با گردهمايي درويشان ارتباط پيدا كرده و در پي رسيدن به آنند. مشخص نيست از تمام آنهايي كه در تكاپو براي رسيدن به گردهمايي بودند، كدام يك در آنجا حضور دارند. حلقه ي درويشان در حال چرخيدنند. گويي اين حركت، آنها را به سوي ستارگان مي برد.
برگرفته از (با اندکی تغییر): www.sourehcinema.com
Два человека, затерянные в океане песка. Иштар, веселая маленькая девочка, и ее дед, Баб Азиз, слепой дервиш. Их цель — великое воссоединение дервишей, которое происходит каждые тридцать лет. Но узнать, где это произойдет, каждый пытается исходя из своей веры. Каждый должен услышать бесконечную тишину пустыни своим сердцем. Пока они пересекают безграничное пространство пустыни по обжигающим пескам, они встречаются с другими людьми. Осман, страдающий по прекрасной девушке, которую он нашел на дне колодца… Зайд, чьи песни воспевают восхитительную красавицу. которую он потерял… Тут и Принц, который отказался от своего королевства, чтобы стать дервишем — древняя легенда, которую Баб Азиз рассказывает Иштар, пока они преодолевают тяжелый путь. Пустыня — друг дервиша, однако, в течение всего времени она не открывает Баб Азизу секрета: места сбора. Пожилой мужчина в последний раз целует внучку, прежде чем отправить ее с Зайдом в буйство красок и волшебные звуки сбора. А для Баб Азиза настало время слиться с песками, став частью множества преданий и легенд, которые витают над пустыней, как мечта, и другая мечта, и еще, и еще, и так до бесконечности, подобно песчинкам в пустыне. Насер Хемир создал щемящую поэму о неудержимом наступлении зыбких песков Ирана и Туниса.
Источник: www.kinopoisk.ru
Источник: www.kinopoisk.ru
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر