دريای درون يک تراژدی پرقدرت و تاثير گذار است که حول ايده "کشتن از روی ترحم" (euthanasia) ساخته شده که به معنی مشارکت در پايان بخشيدن به زندگی کسی است که به دليل ناتوانی جسمی از ادامه زندگی خود خسته شده و خواهان از بين بردن خود است. الخاندرو آمنابار فيلمساز جوان و خلاق اسپانيائی که سينمای او نشانه های زيادی از سنت سينمائی نيرومند اين کشور و استادان برجسته آن دارد، پس از ساختن چند تريلر روانکاوانه و پرسه زدن در دنيای ماورالطبيعه، به دنيای آدمهای واقعی و ملموس بازگشته و درام انسانی و رئاليستی زيبائی در باره زندگی واقعی "رامون سام پدرو"، ملوان اسپانيائی که در سن ۲۶ سالگی بر اثر شيرجه زدن در آب کم عمق و برخورد سرش با سطح زمين، نخاعش قطع و از گردن به پائين فلج می شود، ساخته است. رامون بعد از گذشت ۲۹ سال از آن حادثه مرگبار، در سن ۵۵ سالگی از زندگی انگلی و يکنواخت خود به تنگ آمده و تصميم به خودکشی می گيرد. تاکنون فيلم های زيادی در باره مضمون خودکشی ساخته شده است، از قرارداد با آدمکش آکی کوريسماکی تا سفيد کريشتف کيسلوفسکی و طعم گيلاس عباس کيارستمی. اما وجه تمايز داستان دريای درون با تمام اين فيلم ها در اين است که خودکشی رامون سام پدرو در
دريای درون، يک تصميم روشنفکرانه فلسفی و ناشی از انگيزه های نيست انگارانه يا محصول سرخوردگی از مناسبات پيچيده نظام مدرن صنعتی و ماشينی نيست بلکه نتيجه معلوليت جسمی و ناتوانی فيزيکی و شرايط رقت بار زندگی اوست.
رامون که صد درصد فلج است و قادر به هيچ حرکتی نيست (او حتی از کشتن خود نيز عاجز است) ازمراجع قضائی و مذهبی اسپانيا می خواهد خواست و اراده او را در مورد حذف فيزيکی اش به رسميت بشناسند. خواستی که ۲۹ سال از سوی جامعه به ظاهر مدرن و در باطن عميقا سنتی و مذهبی اين کشور ناديده گرفته شده است.
پرسش اصلی فيلم که به دنبال خود پرسش های ديگری را نيز پيش می کشد، اين است که آيا يک انسان حق دارد زمانی که دريافت هيچ شکوه و عزتی در زندگی او نيست و احساس کرد که بودنش بار گرانی بر دوش ديگران است، به زندگی خود خاتمه دهد و آيا جامعه و نهادهای مدنی و شرعی اين حق را دارند که در برابر اين در خواست انسانی او بايستند. زيبائی دريای درون در اين است که سازنده آن از ارائه پاسخ های سطحی و ساده انگارانه به اين پرسش ها خودداری می کند و به جای آن با طرح ديدگاههای گوناگون و متضاد از سوی شخصيت های مختلف حقيقی و حقوقی، بيننده را در موقعيتی قرار می دهد که خود در باره درستی و يا نادرستی اين ديدگاهها قضاوت کند و بينديشد. اگر چه فيلمساز با ايجاد همذات پنداری با شخصيت رامون، عملا در موضع او می ايستد و از تصميم شجاعانه او تلويحا حمايت می کند. آمنابار سوژه ای را دستمايه فيلم خود ساخته که به راحتی می توانست در دستهای يک فيلمساز متوسط هاليوودی به يک فيلم رقيق و آبکی تبديل شود اما وی با رويکرد هوشمندانه و کنترل شده خود، آگاهانه از غلتيدن در دام احساسات گرائی سبک و سانتی مانتاليسم می پرهيزد، هرچند فيلم از نظر عاطفی و احساسی کم نمی آورد و آنقدر قدرت دارد که حتی می تواند در بسياری از لحظه ها اشک تماشاگر را درآورد. آمنابار ساختار دراماتيک فيلم خود را بر اساس رابطه عاشقانه و عاطفی رامون با دو زن با دو پايگاه اجتماعی و گرايش فکری متفاوت بنا می کند. يکی از اين زن ها خوليا است (با بازی درخشان بلن روئدا)، زنی زيبا که وکالت او را در دادگاه به عهده می گيرد و به خاطر اينکه خود نيز معلول است، همدردی اش با رامون صادقانه تر و بی رياتر از ديگران است.
رامون که صد درصد فلج است و قادر به هيچ حرکتی نيست (او حتی از کشتن خود نيز عاجز است) ازمراجع قضائی و مذهبی اسپانيا می خواهد خواست و اراده او را در مورد حذف فيزيکی اش به رسميت بشناسند. خواستی که ۲۹ سال از سوی جامعه به ظاهر مدرن و در باطن عميقا سنتی و مذهبی اين کشور ناديده گرفته شده است.
پرسش اصلی فيلم که به دنبال خود پرسش های ديگری را نيز پيش می کشد، اين است که آيا يک انسان حق دارد زمانی که دريافت هيچ شکوه و عزتی در زندگی او نيست و احساس کرد که بودنش بار گرانی بر دوش ديگران است، به زندگی خود خاتمه دهد و آيا جامعه و نهادهای مدنی و شرعی اين حق را دارند که در برابر اين در خواست انسانی او بايستند. زيبائی دريای درون در اين است که سازنده آن از ارائه پاسخ های سطحی و ساده انگارانه به اين پرسش ها خودداری می کند و به جای آن با طرح ديدگاههای گوناگون و متضاد از سوی شخصيت های مختلف حقيقی و حقوقی، بيننده را در موقعيتی قرار می دهد که خود در باره درستی و يا نادرستی اين ديدگاهها قضاوت کند و بينديشد. اگر چه فيلمساز با ايجاد همذات پنداری با شخصيت رامون، عملا در موضع او می ايستد و از تصميم شجاعانه او تلويحا حمايت می کند. آمنابار سوژه ای را دستمايه فيلم خود ساخته که به راحتی می توانست در دستهای يک فيلمساز متوسط هاليوودی به يک فيلم رقيق و آبکی تبديل شود اما وی با رويکرد هوشمندانه و کنترل شده خود، آگاهانه از غلتيدن در دام احساسات گرائی سبک و سانتی مانتاليسم می پرهيزد، هرچند فيلم از نظر عاطفی و احساسی کم نمی آورد و آنقدر قدرت دارد که حتی می تواند در بسياری از لحظه ها اشک تماشاگر را درآورد. آمنابار ساختار دراماتيک فيلم خود را بر اساس رابطه عاشقانه و عاطفی رامون با دو زن با دو پايگاه اجتماعی و گرايش فکری متفاوت بنا می کند. يکی از اين زن ها خوليا است (با بازی درخشان بلن روئدا)، زنی زيبا که وکالت او را در دادگاه به عهده می گيرد و به خاطر اينکه خود نيز معلول است، همدردی اش با رامون صادقانه تر و بی رياتر از ديگران است.
او با اينکه عاشق رامون است و تحت تاثير شخصيت محکم و تودار او قرار گرفته، اما از تصميم او به خودکشی دفاع می کند چرا که به اندازه رامون سرشار از حس تلخی و نوميدی است. رزا، زن ديگری است که به زندگی رامون بسته شده است. او کارگر کارخانه و دی جی (DJ) يک راديوی محلی است، زنی تنها و شوربخت که بعد از ديدن مصاحبه تلويزيونی رامون به سراغ او می رود تا او را به ماندن و ادامه زندگی تشويق کند. او با شخصيت ساده دلانه و خلوص روستائی و عشق اش به زندگی، نقطه مقابل شخصيت روشنفکر و نوميد خولياست. او می خواهد با نزديک شدن به رامون خلا عاطفی زندگی اش را پر کند اما رامون او را از خود می راند چرا که فکر می کند رزا او را تنها برای خود می خواهد. از ديد رامون، عاشق واقعی او کسی است که کمکش کند تا خود را بکشد نه اينکه او را به ادامه زندگی ترغيب کند. هرچند در نهايت اين رزا است که در پايان فيلم با فراهم کردن شرايط خودکشی برای رامون عشق عميق خود را به او ثابت می کند.
آمنا بار با استفاده از حس طنز غريبی که در لحن و بيان رامون وجود دارد و بازی گيرا و تاثير گذار خاوير باردم آن را برجسته تر ساخته است، سعی کرده تا حدی از تلخی و سنگينی فضای تراژيک فيلم بکاهد. اين کوشش او خصوصا در سکانس هجوآميز ملاقات رامون با کشيش معلولی که با صندلی چرخدار برای موعظه اخلاقی به ديدار او می آيد به چشم می خورد. صندلی چرخدار کشيش از راهروی باريک خانه رامون رد نمی شود و او ناچار می شود در همان طبقه پائين بماند و کشيش جوان ديگری را به عنوان واسطه و مامور رد و بدل کردن پيام های آن دو مرتب از پله ها بالا بفرستد. کشيش سعی دارد با استدلال های مذهبی خود رامون را از تصميم خود به خودکشی منصرف سازد. او بحث جبر و آزادی انسان را پيش می کشد و مرگ و زندگی را در حيطه اختيار خداوند می داند. اما نگاه رامون به زندگی و فلسفه حيات، نگاهی غير مذهبی است. او در پاسخ کشيش می گويد که آزادی که زندگی را بگيرد آزادی نيست و زندگی که آزادی را بگيرد زندگی نيست.
پرداخت تصويری فيلم ساده اما شاعرانه است. فلاش بک مربوط به حادثه شيرجه زدن رامون در دريا با اينکه چند بار تکرار می شود اما هر بار از زاويه جديدی به نمايش در می آيد. همينطور صحنه تخيلی- ذهنی زيبای خروج رامون از پنجره و پرواز او در آسمان که نشانگر دلبستگی آمنابار به خلق فضاهای سوررئاليستی و شاعرانه است. با اينکه زندگی راکد و يکنواخت رامون می توانست باعث کند شدن ريتم فيلم شود اما فيلمساز با دکوپاژ هوشمندانه، تنوع زوايا و دوربين پر تحرک، توانسته ريتم يکدست و موزون فيلم را تا آخر حفظ کند، بدون اينکه تماشاگر اندکی احساس کسالت و خستگی کند. خاوير باردم در نقش رامون بازی شگفت انگيزی ارائه می کند. او شخصيت درونگرا، حساس، زودرنج و آسيب پذير رامون را با قدرت می آفريند. در صحنه ای از فيلم او را می بينيم که به پهلو خوابيده و با خوليا حرف می زند. ناگهان صدای افتادن خوليا را در پشت سرش می شنود. در اينجا باردم عجز و درماندگی رامون را به شکل خيره کننده ای به نمايش می گذارد. او حتی توان اين را هم ندارد که رويش را به طرف خوليا برگرداند. حس و حالت او در اين صحنه همانند کسی است که در خواب دچار کابوس و بختک شده و قادر به انجام هيچ کاری نيست. با اينکه عدم تحرک نقش، دست باردم را تقريبا بسته است و او نمی تواند از تمام قابليت های فيزيکی خود به عنوان يک بازيگر استفاده کند اما موفق می شود قدرت بازيگری اش را تنها با صدا، نگاه و حرکات صورت اش به نمايش بگذارد و به اين ترتيب يکی از شخصيت های پرقدرت و ماندگار سينما را خلق کند.
پرويز جاهد منتقد فيلم
برگرفته از: www.bbcpersian.com
برگرفته از: www.bbcpersian.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر