نام ترانه: به خود آی
آوازه خوان: آیدین جودی
آهنگساز: -
تنظیم آهنگ: -
ترانه سرا: فریدون حلمی
تایپ متن: آرشام آریامنش
ویراستار: آرشام آریامنش
فرستنده: آرشام آریامنش
حقیقت نه به رنگ است و نه بو
نه به های است و نه هو
نه به این است و نه او،
نه به جام است و سبو
نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم،
نه سلامم نه علیکم،
نه سفیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خواهی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته و برده ی دینم
نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم نه فرستاده ی پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چنین است سرشتم
به تو سربسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این راز گهربار جهان را
آنچه گفتند و سرودند تو آنی
خود تو جان جهانی
تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی
تو خودت باغ بهشتی
نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم نه فرستاده ی پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چنین است سرشتم
به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
تا بر در خانه ی متروکه ی هرکس ننشینی
و به جز روشنی پرتو خود هیچ نبینی
و گل وصل نچینی
نه که جزیی
نه چون آب در اندام سبویی
خود اویی، خود اویی، به خود آی
آوازه خوان: آیدین جودی
آهنگساز: -
تنظیم آهنگ: -
ترانه سرا: فریدون حلمی
تایپ متن: آرشام آریامنش
ویراستار: آرشام آریامنش
فرستنده: آرشام آریامنش
حقیقت نه به رنگ است و نه بو
نه به های است و نه هو
نه به این است و نه او،
نه به جام است و سبو
نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم،
نه سلامم نه علیکم،
نه سفیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خواهی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته و برده ی دینم
نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم نه فرستاده ی پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چنین است سرشتم
به تو سربسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این راز گهربار جهان را
آنچه گفتند و سرودند تو آنی
خود تو جان جهانی
تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی
تو خودت باغ بهشتی
نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم نه فرستاده ی پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چنین است سرشتم
به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
تا بر در خانه ی متروکه ی هرکس ننشینی
و به جز روشنی پرتو خود هیچ نبینی
و گل وصل نچینی
نه که جزیی
نه چون آب در اندام سبویی
خود اویی، خود اویی، به خود آی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر